حکمتهایی در عقب نشینی امارت اسلامی عمر سوم در افغانستان در برابر کفار سکولار و اشغالگر خارجی و مرتدین محلی به رهبری آمریکا (۲)

حکمتهایی در عقب نشینی امارت اسلامی عمر سوم در افغانستان در برابر کفار سکولار و اشغالگر خارجی و مرتدین محلی به رهبری آمریکا (۲)

به قلم: م.د.مهاجر

تهاجمات سهمگین و انسحاب مجاهدین؛

مجاهدین امارت اسلامی عمر سوم رحمه الله درخواست آمریکا را مبنی بر تحویل‌دادن شیخ اسامه -تقبله الله- و مجاهدین همراهش رد کردند؛ زیرا به گفتهٔ پیغمبر خدا -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم-: «المسلم اخو المسلم لایظلمه ولایسلمه} [البخاری/۲۳۱۰]، مسلمان برادرمسلمان است نه به او ظلم می‌کند و نه او را به دشمنانش وامی‌گذارد. ائتلاف ناتو به سرکردگی آمریکا، تهاجمات سهمگین و بدون وقفه‌ای را آغاز کردند؛ انواع بم‌ها و بم افکن‌ها را به‌کار بردند؛ انواع مواد کیمیاوی را با بم‌های خوشه‌ای بر سر برادران و ملت بی‌گناه ما ریختند؛ با تکنالوژی روز از هوا و زمین حمله کردند؛ با همکاری مزدوران داخلی و خائنان ملی تا یک‌ماه مسلسل خط‌های مقدم مجاهدین امارت اسلامی را در تخار و شمال کابل و به صورت عمومی در همهٔ ولایات، تحت بمباران‌های شدیدی قرار دادند؛ هزاران را شهید و بی‌خانمان ساختند؛ هزاران را مجروح کرده و صدها را بیوه و یتیم گذاشتند؛ خانه‌ها را ویران کرده و صدها جنایات دیگر را مرتکب شدند.

مجاهدین موجود در جبهه‌ها، خیلی خسته شده بودند؛ یک‌ماه بود که خواب را به چشمان خود راه نداده بودند؛ از داخل با خائنان و از خارج با تهاجمات سنگین دشمن رو در رو بودند؛ کمک‌رسانی به خطوط سنگرها مشکل شده بود و از همه گذشته، غیر از تلفات زیاد ملت مسلمان ما دیگر گزینه‌ای نبود؛ بر همین اساس بود که مجاهدان امارت اسلامی «ادارهٔ حکومت» را رها کرده و «ادارهٔ جنگ» در تاکتیک «انسحاب و جنگ چریکی» را برگزیدند و راهیِ کوه‌ها و دره‌ها شدند. در این عقب‌نشینی گرچه تعداد زیادی شهید و بسی هم اسیر و زخمی شدند؛ اما گزینه‌ای بهتر از آن نبود.

حکمتهایی در عقب نشینی امارت اسلامی عمر سوم در افغانستان در برابر کفار سکولار و اشغالگر خارجی و مرتدین محلی به رهبری آمریکا (۱)

حکمتهایی در عقب نشینی امارت اسلامی عمر سوم در افغانستان در برابر کفار سکولار و اشغالگر خارجی و مرتدین محلی به رهبری آمریکا (۱)

به قلم: م.د. مهاجر

دنیا سرای فانی‌ست. متاع چند روزه‌ای بیش نبوده و انسان برای ماندن و عیش‌کردن در آن، خلق نشده است. قرآن کریم چه زیبا بیان می‌کند: {وماالحیاه الدنیا الا متاع الغرور} [الحدید/۲۰] و زندگی دنیا کالایی فریبنده است. پیغمبر خدا -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- در غزوهٔ خندق در حالی‌ که به حفر کانال جهت دفاع از مدینهٔ منوره مشغول بود این شعر را زمزمه می‌کرد: «اللهم لاعیش الا عیش الآخره» بار خدایا! زندگی فقط زندگی آخرت است.

دنیا میدان آزمون خداوندی برای بندگان است تا خوب و بد، مطیع و نافرمان، دنیاپرست و خداپرست را از هم جدا سازد، {الذی خلق الموت و الحیات لیبلوکم ایکم أحسن عملا} [الملک/۲] «آن خدایی که موت و حیات را آفرید تا شما را بیازماید کدام یک عملش بهتر است». و نهایتا بازگشت همهٔ مخلوقات از اولین تا آخرین، در پیش‌گاه خداوندی‌ است تا نتیجهٔ امتحان خود و در واقع حیات واقعی را مشاهده کنند.

حالات دنیا نیز از همین جهت ( آزمون بودنش) یکسان و برابر نیست؛ نه برای نیکان و نه برای بدان؛ تا کاملا مورد امتحان واقع شوند؛ اما نتیجه و آخر کار به نفع نیکان تمام خواهد شد {والعاقبه للمتقین}. زندگی پیامبر اسلام -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- برای ما یک الگو و درسی زنده است. رسول الله -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- و صحابهٔ کرامش از دست آزار و اذیت مشرکان مجبور شدند تا مکهٔ مکرمه را -که بسیار دوستش می‌داشتند- ترک کنند و به مدینه هجرت نمایند.

در صحنه‌ای دیگر از حیات مبارکش می‌بینیم که در غزوهٔ أحد صحابهٔ کرام حدود هفتاد نفر شهید شدند، جناب رسول الله -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- زخمی شدند و به ظاهر، دشمنان نفع بردند و خود را غالب، گمان کردند؛ اما در برگهٔ دیگر می‌بینیم که در سال هشتم بعد از هجرت، رسول -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- به معیّت جمع غفیری از جنود خداوندی، فاتحانه وارد مکهٔ مکرمه می‌شوند و مردم گروه گروه اسلام را پذیرا می‌گردند و همان نقش {والعاقبه للمتقین} اجرا می‌گردد.

پیروزی و شکست دست خداست. سراشیبی و بلندی جهت آزمودن ماست؛ ولی پیروزی نهایی از آنِ دین خداست. انسحاب و عقب‌نشینی تاکتیکی مجاهدین امارت اسلامی آزمون الهی بود تا صابرین از غیر صابرین جدا گردند و در سطح بلندتر اینکه تک‌تک امت مسلمه در موضوع «نصرت اسلام» و یا «سکوت» در برابر آن، مورد آزمایش قرار گیرند؛ اما بعد از آزمونی بیست‌ساله، همه‌چیز واضح شد؛ لشکر اشغالگران شکست خوردند و با شرمندگی کامل عقب کشیدند؛ آن‌هایی که ضمیرشان بیدار و باغیرت بود، از هر نقطه‌ای برخاستند و جرقه‌های آتش را زدند تا آنکه کوره‌هایی از آتش همه‌جا را فراگرفت؛ خائنان و مزدوران یا فرار کردند و یا سرافکنده در گوشه‌ای نشستند و مجاهدان اسلام فاتحانه وارد شهرها شدند {والعاقبه للمتقین}.

ادامه دارد ….. ان شاء الله

بخشهایی از سخنرانی امروز ۱۴۰۲/۱۱/۵ش رهبر انصارالله يمن در ادامه جهاد با آمریکا و متحدین صهیونیستها در دفاع از مسلمین شافعی مذهب غزه

بخشهایی از سخنرانی امروز ۱۴۰۲/۱۱/۵ش رهبر انصارالله يمن در ادامه جهاد با آمریکا و متحدین صهیونیستها در دفاع از مسلمین شافعی مذهب غزه :

???? خسارات اقتصادی دشمن صهیونیستی با وجود حمایت مالی و نظامی آمریکا و غرب بسیار زیاد است.

????با وجود گستردگی تجاوزات، جنایت، ظلم و تهاجم رژیم صهیونیستی، دشمن نتوانسته است به اهداف اعلام شده خود دست یابد.

????اگر مسلمانان حمایت لازم را برای ملت فلسطین و مبارزان فراهم می کردند، معادله به طور کامل تغییر می کرد.

????موضع آمریکا، علت اصلی تداوم جنایات رژیم صهیونیستی است.

????این آمریکاست که بر محاصره کامل غزه و بسته ماندن گذرگاه رفح اصرار و پافشاری می‌کند.

????در حالی که آمریکا برای ارسال کمک‌ها به اسرائیلی‌ها اصرار می کند مانع ورود مواد غذایی و دارویی به غزه می‌شود.

????آمریکا افسران خود را برای مشارکت در جنایات صهیونیست‌ها در حق مردم غزه ارسال می‌کند.

????نبرد ما از همان ابتدای جنگ علیه غزه، برای حمایت از ملت فلسطین است و با آنچه که در غزه رخ می دهد، ارتباط کامل دارد.

???? ما تاکنون بیش از ۲۰۰  حمله پهپادی انجام دادیم و بیش از ۵۰ موشک بالستیک و  بالدار شلیک کردیم.

????کشور ما به عملیات خود تا ورود مواد غذایی و دارویی به تمام ساکنان غزه و توقف جنگ جنایتکارانه رژیم صهیونیستی ادامه خواهد داد.

????وجدان ما و اعتقادات ما و روابط برادری ما با ملت فلسطین اجازه نمی‌دهد که در مقابل آنچه که در غزه رخ می‌دهد، سکوت کنیم.

???? اصرار و پافشاری آمریکا بر حمایت از جنایات صهیونسیت‌ها نمی‌تواند بر موضع ما در دفاع از فلسطین اثر بگذارد. ما هیچ‌گاه عقب‌نشینی نخواهیم کرد.

???? از ابتدای عملیات در دریای سرخ ۴۸۷۴ کشتی تجاری عبور کرده اند که این تعداد در این مدت اندک بسیار قابل توجه است .

????از زمان آغاز عملیات همه می دانند که هدف ما آمریکا نبوده است اما این کشور فریبکاری می کند.

????حمله آمریکا به کشور ما بدون تایید سازمان ملل یا شورای امنیت بوده است.

????کاری که آمریکا و انگلیس می کنند تهدید دریانوردی بین المللی و نقض حاکمیت کشورهای اطراف دریای سرخ است.

????ما به وضوح کشتی های مربوط به رژیم اسرائیل را هدف قرار می دهیم تا امکان ارسال کمک های غذایی به ملت فلسطین فراهم شود .

????آمریکا و انگلیس هر قدر به ما حمله کنند نتایج بر عکس می گیرند و این حمله ها هیچ تأثیری بر تصمیمات ما ندارد .

????ما ذخایر خود را داریم و چالش های جنگی برای ما چیز تازه ای نیستند ما در این زمینه کارآزموده ایم.

????نتایج حملات برعکس خواهند بود و هزینه های آن بر دشمن تحمیل خواهد شد.

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت چهارم

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت چهارم

به قلم: سیف العمر اندلسی

ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجره الی الله و نقل از برادر او

«… فرمانده به امیر استشهادی گفت که مجاهد کوچیک رو به عضو اولین مجاهدِ انغماسی تو گروه اول کنه. وقتی نوجوون این خبرو شنید تو پوستش نمی‌گنجید. پشت اون نقاب هم می‌شد فهمید چه حسی شیرینی داره. بعد که به عملیات رفتیم وقت توقف موتورامون دیدم همون نوجوون داره سمتم میاد. وقتی شروع به‌حرف زدن کرد فهمیدم که عمادالدین خودمونه. اون از همون اول منو شناخته بود ولی من پشت نقاب نشناخته بودمش. بهم گفت که حمزه‌جان دیشب خواب دیدم عروسیمه. پرسیدم عماد تو اینجا چیکار می‌کنی؟ انگشتش‌و رو دهنش گذاشت که بلند حرف نزنم، گفت که بی‌خبر اومدم و کسی از اومدنم من خبر نداره حتی مجاهدا. قبل اذان صبح نوبت تعرض ما بود. مجاهدین با همدیگه خداحافظی کردن. نوبت و هدف من و عمادالدین یه‌جا بود.
قبلا تو پایگاه با عماد رفیق بودم. وقت فارغ‌شدن از مقر تا این‌ چند روز پیش، همدیگر رو ندیده بودیم. مجاهدین برای راحتی کارمون دیوارهای پیش‌رو‌مون رو برداشته بودن تا بدون مانع به سمت هدف بریم. هدف‌مون یه مکان نظامی بزرگ بود. خودمون رو همونجا رسوندیم. جلومون خیمه‌های اسرائیلیا بود که دوروبرش سربازا گشت می‌دادن.

وقتی صدای تکبیر مسئول ما بلند شد، عماد از من جلوتر رفت. دستهٔ اسلحه‌ش رو گرفته بود و با قوت پیکاه اش ماشه می‌چکوند، سربازا یکی‌یکی می‌افتادن. کنارش رسیدم، سلاح من دوربین شب‌ احراری داشت. وقتی به خونه‌های که سربازای یهودی سنگر گرفته بودن رسیدیم، عماد از جلو چشمم گم شد. منم برای شکار سربازا دوربین رو روی سنگرهاشون می‌چرخوندم و یه یهودی رو زنده نمی‌ذاشتم. تقریباً نیم ساعت عملیات‌مون طول کشید و بعدش سنگر سربازا رو تحت تصرف‌مون درآوردیم.

ادامه خواندن استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت چهارم

مقایسه ای بین نبرد گروزنی در چچن و نبرد غزه در فلسطین

مقایسه ای بین نبرد گروزنی در چچن و نبرد غزه در فلسطین

به قلم: ابوخالد کردستانی

زمانی که حاکمیت روسیه بعد از فروپاشی شوروی سوسیالیستی متزلزل شد منطقه مسلمان نشین داغستان که طی قرون متمادی مورد اجحاف وتبعیض حکومت تزارها وکمونیستها قرار گرفته بود فرصت را مغتنم شمرده پرچم استقلال از روسیه را به اهتزاز در اورد اما این جدایی به مزاق رهبران سکولار مسکو خوش نیامد؛ حکومت سکولار روسیه حاضر نبود عقب نشینی بیشتر از قفقاز را بپذیرد، استقلال طلبان مسلمان هم حاضر نبودند که این فرصت را از دست بدهند و مصمم به جنگ با حکومت سکولار  و اشغالگر روسیه شدند.

 در اواخر ۱۹۹۴ حکومت سکولار طی یک حمله غافلگیرانه به وسیله چتربازان توانستند گروزنی را تصرف کنند اما مجاهدین چچن دست به عقب نشینی حساب شده و منظم زدند هر چند که غافلگیر شدنشان شوکه اور و غیر قابل توجیه بود، مجاهدین به کوههای جنوب داغستان عقب نشینی کرده و به مدت دو سال در این مناطق به طور سیستماتیک مبادرت به عملیات جنگ وگریز وحملات فرسایشی میکردند روسها علیرغم تمرکز استعداد وسیع نظامی از سرکوب مجاهدین ناتوان بودند.

 همین دوسال حملات مجاهدین تلفات و خسارات بسیار شدید به روسیه وارد کرد روحیه این ارتش متلاشی شد دهها هزار نفر تلفات داد و در نهایت بعد از دوسال عقب نشینی از گروزنی با وجود اینکه روسها برتری عددی وتسلیحاتی داشتند از همه مهمتر پوشش هوایی، مجاهدین طی یک حمله جسورانه استادانه موفق به فتح گروزنی شدند این سلسله شکستها روسها را مجبور کرد که حاکمیت چچن رو به رسمیت بشناسند اما جنبش جهادی در قفقازنفوذ کرده بود این نیرو جنگ با روسیه رو تشدید کرد از چچن به نقاط مختلف روسیه حمله میکرد ولادیمیر پوتین که تازه به قدرت رسیده بوده با هدف سرکوبی کامل مجاهدین چچن نایره جنگ دوم چچن در سال ۱۹۹۹ رو شروع کرد.

 از بزرگترین اشتباهات مجاهدین در جنگ دوم چچن این بود بیش از حد روی مقاومت گروزنی حساب باز کرده بودند بر همین اساس حداکثر توان رزمی خود را در گرورنی متمرکز کردند این در حالی بود که حمله روسیه در نبرد دوم از نبرد اول سنگین تر بود، مجاهدین علیرغم مقاومت سرسختانه در گروزنی با تحمیل خسارت هنگفت به روسیه، مغلوب سیاست زمین سوخته روسها شدند و با تلفات زیاد گروزنی را از دست دادند این پایان جنبش جهادی چچن به عنوان یک نیروی منسجم قدرتمند بود.

 برجسته ترین خطای مجاهدین درس نگرفتن از نبرد اول چچن بود، مجاهدین طی مقاومت احساسی رویکرد حفظ زمین به هر قیمت را در پیش گرفتند که این بهای سنگین داشت در حالی که اگر مثل جنگ اول مدبرانه از منابع خود استفاده میکردند می تونستند روسهای سکولار و اشغالگر را دوباره در باتلاق جنگ فرسایشی زمین گیر کنند اما قدر الله اینطور نشد و مجاهدین در سطح استراتژیک تضعیف شدند و جریان جهادی هنوز نتوانسته در چچن کمر راست کند، هر چند گهگاهی حملاتی صورت میگیرد ولی ضعیف تر از آنی هستند که بر پیکره غول آسای روسیه و مزدوران بومی او تاثیری بزارد اما در غزه حماس و جهاد اسلامی همسو و متحد با جبهه ی مقاومت به رهبری ایران،  دقیقا منبطق بر جنگی سیتماتیک همه جانبه در داخل و خارج از مرزهای غزه و بر فرسایش دشمن و نتایج حاصل از فرسایش دشمن بعد از پایان این جنگ تمرکز کرده است.

جبهه مقاومت با آنکه غزه را به دژی تسخیر ناپذیر تبدیل کرده اما  نیروهای بسیار زیادی در خارج از حلقه محاصره در اختیار دارد که در هر فرصتی به نیروهای متحد با صهیونیستها و منافع تجاری و نظامی آنها در اطراف یمن و عراق و سوریه و لبنان و غیره حمله می کنند؛ به همین دلیل می توانیم بگوئیم که حماس و جهاد اسلامی در غزه ضربه سخت جبران ناپذیری نخورده چون همچنان توان بالای خود را حفظ کرده با حداقل هزینه بیشترین هزینه رو به دشمن وارد کرده و بر مبنا اصل هزینه واثربخشی عمل میکند در حالی که دشمن سیاست تصرف وحفظ زمین را دنبال میکند.

 شاید از نگاه مفسران مادی حزبی سطحی نگر کوته بین  حماس و جهاد اسلامی در غزه در ضعف باشند اما حقیقت ماهیتی دیگر دارد، این مرحله از جنگ برای حماس و جهاد اسلامی و جبهه ی مقاومت نهایتش فقط فرسایش دشمن هست که این بستر ساز فتح بزرگ و پیشروی سریع در آینده خواهد بود هر چند غزه تحت فشار هست اما منبطق بر چهارچوب اصول والفبای جنگهای فرسایشی دارد خوب وحساب شده بازی میکند، ما در ماههای اینده پیامد و نتایج این فرسایش بزرگ دشمن را خواهیم دید قطع به یقین جبهه ی مقاومت غافلگیری بزرگی برای این جهان متوهم خواهد داشت. باذن الله.  

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت_سوم

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت_سوم

به قلم: سیف العمر اندلسی
ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجره الی الله و نقل از برادر او

برادران پشت کامپیوتر ها نشستند. یکی از آن‌ها پرسید «از کدوم طرف نقطه‌های چی‌پی‌اس را جمع آوری کنیم؟»
_ «در مناطق مرزی ما ازون دستگاه‌ها که برای ما به‌صورت آنلاین رصد کنند داریم.»
با شنیدن گفتگوی‌شان پی بردم که تیم نخبه‌ای در این منطقه برای این هدف هم موجود است.

با مشورت کار را از مناطق جنوب‌شرق شروع کردیم. انگشتان مجاهدان با سرعت روی صفحهٔ کیبورد می‌رقصید. با دوساعت کار بی‌وقفه ده برگهٔ اطلاعات را کسب کردیم و پرینت گرفتیم. بعد از اتمام کار با خوشی از آن‌ها تشکر کردم. جوانی با خوشرویی گفت «خب امر دیگه‌ای باشه، در خدمتیم.»
تشکر کردم و خواستم تا رفع‌ خستگی کنند اما نپذیرفتند و گفتند «باید پیش گروه دوم مجاهدین بریم، الحمدلله به هدف رسیدن، ولی باید بریم تا خط رفتن رو انتخاب کنیم.»

تعجب کردم؛ عملیات شروع شده و رازها چنان پوشیده بود که کسی خبر نداشت. اللّٰه شاهد است آن‌لحظه با خوشی زیاد اگر بال داشتم حتما پرواز می‌کردم. بعد از راهی کردن برادرها، وسایل و فلش‌ها و اطلاعات را برداشتم و به بخش استشهادی رفتم. در آن‌جا همراه دیگر برادران کمیته نظارت تشکیل دادیم.

آن‌شب کار من نظارت مستقیم بر قطب جنوب بود. شب را تا صبح بیدار بودیم. صبح پدر به گوشی‌ام زنگ زد. خوشحال شدم که می‌خواهد جویای حالم شود. اما با شنیدن صدای گرفته و نفس‌های پرسوزش قلبم در سینه فرو ریخت صدای پدرم اومد میگفت «پسرم عمادالدین شهید شد». نفسم آه شد و از گلویم بیرون ریخت. در قلبم آرام الحمدلله گفتم. خبر شوکه‌کننده‌ای بود؛ عزیزت رفته اما برای آرام کردن پدر، خودم رو کنترل و او را به آرامش دعوت کردم. گفتم «الله اینطور راضی بوده چرا ناراحت باشیم!» گوشی از دست پدرم افتاد. صدای ناله‌های پرسوز مادرم را شنیدم. هیچ‌کاری از دستم بر نمی‌آمد؛ از خانه کیلومترها دور بودم و هم در مأموریتی سری و مهمی مشغول.

کارهای سخت این مسؤلیت ناگهانی ، خبر ناگهانی شهادت عزیزِ جانم بسیار ناراحت بودم. عمادالدین تنها شانزده‌سالش بود؛ اصلا در ذهنم نمی‌گنجید که او ما را به عشق شهادت تنها گذاشته و رفته. به یکی از اهالی روستا زنگ زدم و پرسیدم که امروز شهیدی آوردند یا نه. پاسخ مثبت داد که اکنون کفن‌پوش روی تخته چوبی داخل باغ شماست و همه‌ی ما کنارش هستیم.

محمد السنوار را خبر دادم که برادرم شهید شده. او در جواب گفت که باخبر هستم. بیشتر از قبل حیرت کردم؛ باورم نمی‌شد. بعد از پیام‌های کوتاه با محمد به پسرعمویم عبدالعزیز خبر دادم که عمادالدین شهید شده، برو به پدرم کمک کن، کمی پول هم همراه خود بردار که لازم می‌شود. جواب داد که من خانهٔ شما هستم، خاطرجمع باش.

ادامه خواندن استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت_سوم

ای مسلمین، اهل جماعت شدن و جهاد، زندگی و راه عزت شماست

ای مسلمین، اهل جماعت شدن و جهاد، زندگی و راه عزت شماست

به قلم: محمد اسامه

بعد از آنکه شخص ایمان می آورد مهمترین وظیفه او این است که اهل جماعت شود و تابع امام و رهبر این جماعت شود.
از کانال این جماعت حاکم بر دارالاسلام و دوری از تفرق و فرقه بازی، جهاد تحت یک پرچم واحد صورت می گیرد و این تنها راه عزت و سربلندی مسلمین است.
شیخ عبداللہ عزام رحمہ الله می گوید: ای مسلمانان! جهاد زندگی شماست، جهاد عزت شماست، وجود و بقای شما نیز با جهاد گره خورده است، ای داعیان! شما هرگز نمی توانید زیر این آسمان با عزت زندگی کنید مگر اینکه اسلحه به دست بگیرید و برای سرنگونی حکمران های طاغوت، کافران و ظالمان به پا خیزید، بدانید کسانی که گمان می کنند دین الله بدون جهاد و قتال و بدون تقدیم خون و قربانی جان ها به پیروزی می رسد آن افراد در عالم رویاها زندگی می کنند و از سرشت این دین کاملا بی خبرند .

دکتر عبدالله عزام حق را گفت اما هرگز فراموش نکنیم که این جخاد از کانال فرقه ها و گروههای متفرق و متعدد صورت نمی گیرد بلکه تنها از کانال جماعت حاکم بر دارالاسلام انجام می شود.
گروههای متعدد و متفرق همیشه پیام آور سستی و بی ابهتی و شکست و ذلت بوده اند.

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

به قلم : سیف العمر اندلسی

ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجرة الی الله و نقل از برادر او

قسمت دوم

به باغ رسیدیم. پدرم وسط باغ تخته‌چوبی از درخت زیتون ساخته بود. پدرم تاجر بود. وقتی از سفر ایران برگشته بود، همراه خود فرشی زیبا و قیمتی آورده و روی تخته پهن کرده بود. محمد چند گام جلوتر از من بود. تخته را که دید گفت «تو که همچین جای خوبی داری چرا دریغ می‌کنی؟» با خنده جواب دادم «دیدنت مثل روز روشنه که ستاره‌ها توش گم که بشن، کجا دیده می‌شن!»

منظورم را که فهمید و تبسم کرد. روی تخته که نشستیم گفت «وقت رو تلف نکنیم». کیف کوچکی همراهش بود باز کرد. از داخل آن یک فلش کوچکی بیرون آورد. به گوشی‌ وصل کرد. فایل صوتی‌ای را باز کرد و موبایلش را به‌دست من داد و گفت «گوش کن».

وقتی موبایل را نزدیک گوشم گرفتم سخنان امیر “ابوعبیده” را شنیدم. اعلام کرد که «مجاهدین زیرک سایبری و اطلاعاتی مناطق جنوبی! وقت عملیات ما سه روزه که تعیین شده. براساس دستور امیر مجاهدین “محمد (الضیف)” امروز بعد از غروب مسئولین مناطق جنوبی جی‌پی‌اس رو آماده کنند و تو پاکت‌ها به‌صورت مخفیانه به بخش استشهادی‌ها بفرستند».

با شنیدن این خبر رنگ از رُخم پرید. گفتم «ما که آمادگی کامل نگرفتیم! الآن چیکار کنم؟!» محمد حرفم را قطع کرد «ما که آماده‌یم». افکارم به‌هم ریخته بود. جی‌پی‌اس مرزی‌ام را در مکانی دوری جاساز کرده بودم که تا آن‌جا چندین ساعت راه بود. باید روی رمزهای کامپیوتری و نقاط جی‌پی‌اس کار می‌کردم.  نمی‌دانستم چه‌کاری چه‌کار کنم. دستور محمد (الضیف) حفظه‌الله قطعی و حتمی بود و بدون شرط باید انجام می‌شد. خطرش تا چه اندازه بود، این مهم نبود؛ باید اجرا می‌شد.

رو به محمد کردم «من تا صبح تنها نمی‌تونم دستگاه رو فعال کنم. چیکار کنم؟» محمد از جیب خود دستگاه کوچکی بیرون آورد. نقطه‌ی جی‌پی‌اس خانه ما را برای شخصی فرستاد. بعد از چند دقیقه درِ خانهٔ ما به صدا درآمد. عمادالدین آمد و گفت «چند نفر اومدن که نمی‌شناسم‌شون.» محمد گفت «برادرای خودمون هستن».

سمت در رفتیم. سه جوان که سر و صورت خود را با چفیه‌های قرمزرنگ بسته بودند وارد خانه شدند. دفترچه‌ی کوچکی در دستشان بود. اندکی بعد محمد رو به من گفت «خب برادر من دیگه میرم. این سه برادر افراد خاص امیر هستن، هر کمکی لازم داشتی روشون حساب کن. إن‌شاءالله کارها زودتر پیش برن و تمام بشن».

محمد را تا نزدیک در مشایعت کردم. وقتی برگشتم سمت تخته، برادران نشسته بودند. خوش‌آمد مجدد گفتم. یکی از آن‌ها گفت «اینجاها خونهٔ امنی وجود نداره؟»
گفتم «الان ترتیبش رو می‌دم.» ما برای کارهای اضطراری در اطراف روستا خانه‌ای را کرایه کرده بودیم. یک مجاهد همراه خانواده‌اش آنجا سکونت می‌کرد. به‌وقت ضرورت مخفیانه می‌رفتیم و کارهای خودمان را پیش می‌بردیم. به آن مجاهد که نامش یاسر بود زنگ زدم که مهمان دارم.

به عمادالدین گفتم تا آمدنم در خانه بماند و قبول کرد. همراه برادرها به خانه یاسر رفتیم. یاسر همه‌چیز را آماده کرده بود. به طبقه‌ی بالای خانه رفتیم. وقتی پا درون اتاق گذاشتم تعجب کردم؛ پنج کامپیوتر همراه با تمام امکاناتش مهیا بود. به یاسر گفتم «این چیه؟» یاسر گفت «خبر داشتم که اینجا می‌آیید.» سه‌برادر مرا با تبسم نگاه می‌کردند و فهمیدم که داستان از چه قرار است.

ممکن است که برای شما سؤال‌ ایجاد شود؛ در مورد مجاهدین حماس که آیا همهٔ آن‌ها دارای تجهیزات و سلاح هستند؟ آن‌ها کارهای نظامی و ارتباطی را خوب می‌فهمند؟

ادامه خواندن استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

به قلم: سیف العمر اندلسی

ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجرة الی الله و نقل از برادر او

قسمت_اول

عمادالدین برادر کوچکم بود. میان هم‌سن و دیگر کودکان منطقهٔ ما، در افکار و عقاید، حتی اعمال و اخلاق برای خود نمونه‌ و الگویی بود. همیشه لب‌هایش به ذکر الله می‌جنبید و مؤذن مسجدمان بود.
در چهارسالگی در یکی از مدرسه‌ها درس را شروع کرد و در پنج‌سالگی حافظ کل قرآن شد. بعد از حفظ قرآن هدف‌مان این بود که او را به کشور مصر بفرستیم تا نزد حافظان مشهور علم تجوید را بیشتر بیاموزد؛ اما عمادالدین مخالف بود و می‌گفت که در همین منطقه نزد یک قاری دروس تجوید را به‌طور کامل فرا خواهد گرفت. با وجود اصرار زیاد ما باز هم به مصر نرفت و همین‌جا آموزش دید.

برادرم همیشه در مسابقات حفظ و تجوید شرکت می‌کرد و رتبه اول را أخذ می‌کرد.
عادتش بود ویدئوهای لشکر مجاهدین حماس را دنبال می‌کرد. همواره به من می‌گفت «وقت فراغت من‌و با خودت پیش لشکر مجاهدین ببر.» به او وعده می‌دادم که می‌برمش اما شرایط امنیتی طوری بود که به‌هر شخص اجازه ورود داده نمی‌شد. تازه دانشگا را تمام کرده بودم که خبر رسید حماس برای جذب نیرو به مجاهدین جدید نیازمند است و ثبت‌نام را آغاز کرده. مخفیانه تمام اسناد و مدارکم را به مکان ثبت‌نام بردم و به آن‌ها تحویل دادم.

بعد از ارزیابی اسنادم، عضویت در بخش سایبری را پیشنهاد دادند و من نیز پذیرفتم. در مدت یک‌سال به‌طور مخفیانه درس‌های سایبری را شروع کردم. مدتی بعد با پدرم اطلاع دادم که همراه مجاهدین حماس در جهاد خدمت خواهم کرد. پدر رضایت خود را اعلام نمود و گفت «پسرم…! شک نکن که ما حتما با اسرائیل مقابله می‌کنیم، ولی مشخص نیست که این جنگ کی شعله‌ور و علنی می‌شه…»

پدرم داستان‌های مملوء از درد فلسطینیان و سقاوت قلبی و ظلم اسرائیل را برای ما حکایت کرد. از پدربزرگم گفت که چگونه توسط یهود شهید شده. من و عمادالدین با دل‌وجان به حرف‌های او گوش سپردیم.
پدرم گفت «پسرم کی بشه اون روز رو ببینم که جهاد ما با یهود شروع شده و پسران من در خط مقدم جنگ بجنگند…»

با سخنان پر از شور پدرم، جذبه و عشق مجاهدین و خدمت در راه الله و آزادی غزه در دلم شعله کشید. برای انجام کارهای جهادی از خودم بیشتر مایه می‌گذاشتم و وقت بیشتری را در فراگیری بخشی که به من محول شده بود می‌گذاشتم. چندین کلاس درس هکینگ و سایبری را همزمان شروع کردم. درس‌هایی را که در دانشگاه به مدت چندین ماه تعلیم می‌دیدیم، بین مجاهدین در یک جلسه بطور کامل و عالی تمام می‌کردیم؛ درحالی‌که امکانات کافی نداشتیم. یقینا نصرت الله متعال و اخلاص کامل برادران بود که همه کارهای ما رو به ترقی بود.

عمادالدین پا به سن نوجوانی گذاشته بود. جوشش ایمانی و جذبه‌اش برای جهاد بیش از پیش شده بود. خبر رسیده بود که تا چند روز دیگر عملیات بزرگ ضد اسرائیلی در راه است. وقت رسیدن پیام همه برادران مشغول آمادگی تدارکات شدند. قبل از شروع عملیات مبارک “طوفان الاقصی” سپه‌سالار جوان “محمد سنوار” مسئول مجاهدین جنوبی به مکان ما آمد. (محمد سنوار برادر کوچک‌تر “یحییٰ سنوار” است که تا امروز میان مردم چندان شناسایی نشده و هیچ تصویری از او منتشر نشده است) وقتی محمد سنوار نزد مجاهدین می‌آمد، همهٔ ما خوب می‌دانستیم که کار و خدمت بزرگی پیش رو داریم؛ چون او برای هدایت و ترتیب لازم می‌آمد. محمد دوست و برادرم بود. وقتی به خانه ما می‌آمد یعنی کار مهمی با من دارد. وقتی من در آن‌جا نبودم، خانواده‌ام از او به گرمی استقبال می‌کردند تا احساس معذب‌بودن نکند.
روزی محمد گفت«همه‌ کارهای عملیات آماده و کامل شده؛ فقط مرز مصر برای جمع‌آوری آخرین نقطه GPS باقی مونده و مسئولیتش با توئه»
اسرائیل این مرز را پوشش می‌داد تا مورد هدف حمله ما قرار نگیرد؛ درحالیکه هدف ما هم همین مرز بود.
محمد گفت «چترهای پرواز گنجایش بیش‌تر از دو نفرو نداره. پس لازمه که همه نقاط و جاهای خطری مرز برای ما مشخص باشه تا خارهای سر راه‌مون رو برداریم»
پدرم سفر بود و همان‌روز از سفر برگشت. محمد را که دید از او به گرمی استقبال کرد و جویای حال خانواده‌اش شد. محمد هم جوابش را با تبسم می‌داد. چند دقیقه بعد پدر متوجه شد که در مورد موضوع خاصی حرف می‌زنیم، به بهانه خستگی و استراحت ما را تنها گذاشت تا راحت‌تر سخن بگوییم.
بعد از رفتن پدر عمادالدین با سینی چای آمد. استکان‌ها را مقابل ما گذاشت و کنارم نشست. موضوع بحث‌مان را به دانشگاه بردم تا عمادالدین متوجه حرف‌های محرمانه ما نشود. محمد هم خاطرات زندگی‌اش را بازگو کرد. بعد از خوردن چای برای این‌که عمادالدین ناراحت نشود رو به او با مهربانی گفتم «من و برادرت کمی حرف داریم تو برو پیش مادر بهش کمک کن»
بعد از رفتن عمادالدین محمد از من خواست تا در باغ قدم بزنیم و حرف‌هایمان را آنجا بگوییم.

ادامه دارد ان شاء الله

جماعت جهادی”مرابطون”  در ساحل و صحراء چگونه شکل گرفت؟

اسامه در حال بیرون آوردن خار از پای یک مسلمان
اسامه در حال بیرون آوردن خار از پای یک مسلمان

جماعت جهادی”مرابطون”  در ساحل و صحراء چگونه شکل گرفت؟

ارائه دهنده : سوران موكرياني مهابادی

کتیبه “الموقعون بالدم” که به کتیبه “الملثمون” معروف است و فرمانده آن یک فرد الجزائری به نام شیخ خالد أبو العباس معرف به “مختار بلمختار” بود از پیوستن رهبر این کتیبه و یارانش به جماعت “توحید و جهاد در غرب آفریقا” که فرماندهی آن را یک أزوادی به نام شیخ أحمد ولد عامر که با نام مستعار “أحمد التلمسی” شناخته می­شود خبر داد.

جماعت جدیدی که با همکاری این دو جماعت به وجود آمد با نام جماعت “المرابطون” به فعالیت جهادی خود ادامه می­داد. فرمانده این دو گروه “مختار بلمختار” و “أحمد ولد عامر” اعلام کردند فرمانده جماعت جدید انتخاب شده اما نام این فرمانده جدید همچنان ناشناخته باقی خواهد ماند.

برخی از منابع گفتند که امیر جدید جماعت المرابطون که مختار بلمختار و أحمد ولد عامر با وی بیعت کرده­اند یک مجاهد افغانی است که در جنگ با اتحاد جماهیر شوروی حضور داشته و چندین سال نیز با نیروهای اشغالگر آمریکایی در افغانستان مبارزه کرده و به منطقه أزواد در مالی رفته و یکی از فرماندهان در این گروه که در مقابل هجوم فرانسه و سایر کفار سکولار اشغالگر مقابله می­کنند بوده است.

جماعت “مرابطون” نیز به مناسبت تشکیل این جماعت از دو گروه “توحید و جهاد و الملثمون” بیانیه­ای را صادر کرد که در آن اعلام می­کند که تشکیل این جماعت برای پیروی از نداهای رحمانی و اوامر شریعت اسلامی است.

این بیانیه با آیات قرآن عظیم در مورد وحدت مسلمانان و دوری از اختلاف در میان مسلمانان آغاز شده و سپس آمده است: ” برادرانتان در جماعت الملثمون و توحید و جهاد در غرب آفریقا اعلام می­کنند که ما گرد آمده و بر یک گروه متحد شده­ایم که نام آن “مرابطون” است که برای جمع کردن تمام مسلمانان از نیل تا اقیانوس در یک جماعت واحد است.

در این بیانیه اعلام شده است که دلیل این وحدت احساس نیاز به “ایستادن در یک صف واحد در مقابل حملات صهیو-صلیبی برعليه  مسلمانان و شعائر دین مبین اسلام است و توهین­های آنها  به رسول خدا صلی الله علیه وسلم به علاوه­ی تجاوز به اراضی مسلمانان در فلسطین و عراق و افغانستان و در آخر تجاوزات صلیبی­ها با رهبریت فرانسه بر منطقه أزواد برای سرنگون کردن حکومت اسلامی در این منطقه است”.

این جماعت جدید (مرابطون) در این بیانیه فرانسه و متحدان آن در منطقه را تهدید کرده و تاکید نمود که مجاهدان نیرو گرفته­اند و اضافه کرد: ما فرانسه و متحدان آن در منطقه را به آتش مژده می­هیم زیرا مجاهدان گرد آمده­ و عهد بسته­اند که ارتش آنها را شکست دهند و نقشه­ها و پروژه­های آنها را نابود سازند. و امروز به لطف خداوند بیشترین عزم و اراده و استحکام در مقابله با آنها وجود دارد و بعد از مبارزه با آنها جز یقین عزم و اراده­ای که نصیب ما می­گردد چیزی عاید آنها نمی­شود.

همچنین جماعت “مرابطون” به هدف قرار دادن مصالح فرانسه در هر کجا که قرار دارد دعوت می­کرد و به مشارکت در سرزمین جهاد برای رد افعال دشمنان و ضربه زدن به مصالح صلیبی­ها در هر مکانی به اندازه توانایی فرا می­خواند. و این عمل جماعت به این دلیل است که اجابت دعوت شرعی جهاد بر هر مسلمان در هر زمانی که سکولاریستها به سرزمین آنها هجوم بردند واجب است.

و در این بیایه از تمام مسلمانان دعوت شده است که برای مقابله با سكولار­ها که اسلام را رد می­کنند برای مثال در مصر با هم همکاری کنند و این جماعت از مسلمانان به صورت عام و جماعت­های اسلامی به صور خاص خواست که برای پیشرفت مسلمانان و باز گرداندن حقوق غصب شده آنها و آزادی مقدسات مسلمانان به خصوص قدس شریف با هم همکاری نمایند. و بر حول کلمه توحید متحد شوند و اعلام کردند که شعار ما همکاری در چیزی است که با هم توافق داریم و بعضی را که با بعضی دیگر در آن چیزی که اختلاف دارند نصیحت می­کنیم.

آنها اعلام کردند که بعضی از علما در موریتانیا مداخله نظامی فرانسه در مالی را محکوم کردند و آن را یک جنگ اشغالگری کفار نام نهادند که ما به صورت خصوصی از این علما سپاسگذاری می­کنیم و می­گوییم که علمای موریتانیا آنچه را که باید می­گفتند بیان نمودند و حق را گفتند و روشن ساختند که خداوند یاری دادن برادرانمان را بر ما واجب نموده است.

در پایان باید گفت: این برادران ما باز به فرقه های مختلفی تقسیم شدند، ای کاش این برادران ما به چنان رشد منهجی دست پیدا می کردند که بر اساس فقه تمام مذاهب اسلامی «اهل جماعت» می شدند و در برابر آمریکا و ناتو و مزدوران محلی آنها با دارالاسلام ایران متحد می شدند و با قدرتی بزرگتر در برابر این متجاوزین اشغالگر سکولار جهاد می کردند.